«آرزوی خاطره»
89/10/23 6:52 ع
یاصاحب الزمان(عج) دل تنگم
آقاجان/مولای خوبم نگاهم کن
جامانده ام بس نیست!!!
دعوت کن این دل تنهام و آقا دلم گرفته
«یادش بخیر»
89/10/22 11:40 ع
گاهی چقدر دلم برای هیئتمون تنگ میشه
گاهی تو یه چشم به هم زدن دیگه نیستی
گاهی...
«برد زیبای تیم ملی مبارک»
89/10/22 12:39 ص
پاینده باد جمهوری اسلامی ایران
ISLAMIC REPUBLIC OF IRAN
«باب الحوائج»
89/10/22 12:36 ص
مژده ى میلاد تو، نفحه ى باد صباست
رایحه ى یاد تو با دل ما آشناست
آمدى و باب هر حاجت دلها شدى
باب حوائج تویى، نام تو ذکر خداست
میلاد نور مبارک
«یارقیه(س)»
89/10/20 3:18 ع
آمدی گوشه ویران چه عجب!
زده ای سر به یتیمان چه عجب!
تو مپندار که مهمان منی
به خدا خوبتر از جان منی
بس که از جور فلک دلگیرم
اول عمر ز عمرم سیرم
دل دختر به پدر خوش باشد
مهربانی زدو سر خوش باشد
تو بهین باب سرافراز منی
تو خریدار من و ناز منی
بعد از این ناز برای که کنم
جا به دامان وفای که کنم
اشک چشم من اگر بگذارد
درد دلهام شنیدن دارد
گرچه در دامن زینب بودم
تا سحر یاد تو هر شب بودم
گر نمی کرد به جان امدادم
از غم هجر تو جان می دادم
آنقدر ضعف به پیکر دارم
که سرت را نتوان بردارم
امشب از روی تو مهمان خجلم
از پذیرایی خود منفعلم
مژده عمّه که پدر آمده است
رفته با پا و به سر آمده است
دیدنی گوشه ویرانه شده
جمع شمع و گل و پروانه شده
آخر ای کشته راه ایزد
پدرت سر به یتیمان می زد
تو هم آخر پسر آن پدری
تو پور آن نخل امامت ثمری
که به پیشانی تو سنگ زده؟
که زخون بررخ تو رنگ زده؟
ای پدر کاش به جای سر تو
می بریدند سر دختر تو
علی انسانی
«یامهدی(عج)»
89/10/17 5:39 ع
دوباره پلک دلم می پرد نشانه چیست؟
شنیده ام که می آید کسی به مهمانی
کسی که نقطه ی آغاز هرچه پرواز است
تویی که در سفر عشق خط پایانی
تویی بهانه ی آن ابرها که می گریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی
*یا مهدی(عج)*
«ظهور *صلوات*»
89/10/16 8:12 ع
جمعه و صد بی قراری
بی تو إی صاحب زمان(عج)
بی قرارم هر زمان
بی تو إی صاحب زمان(عج)
بی قرارم هر زمان
از غم هجر تو من دلخسته أم
هم چو مرغی بال و پر بشکسته أم
کی شود آئینه زار غرق غم دازی تو یارا
بر دل خسته که غم سازی تو یارا
ده مدال دیده بانی ز عنایت
ده من و از مهرو عشق بازی خدایا
یابن الحسن(عج) آقا بیا
یابن الحسن(عج) آقا بیا
«بیش بار»
89/10/16 1:0 ص
«امام سجاد(ع)»
89/10/10 1:59 ع
باید می ماندی
مریم سقلاطونی
ای چهارمین فصل از فصل های دوازده گانه!
از منظر نگاه تو زیباتر می شود آیه های تشنگی را تلاوت کرد.
زیباتر می شود زمزمه های فرات را شنید.
زیباتر می شود زیر باران نیزه ها نماز خواند.
زیباتر می شود به عاشورا نگاه کرد.
زیباتر می شود تلخی روزهای شام را چشید.
زیباتر می شود با تل زینبیه درد دل کرد.
تو باید می ماندی!
باید می ماندی تا شکیبایی سکینه را ببینی، تا ایستادگی زینب را تماشا کنی، تا صبوری رباب را به تماشا بنشینی.
باید می ماندی تا داغدیده ترین روز هستی را مرور کنی.
باید می ماندی تا گدازه های تنور خولی را ببینی.
باید می ماندی تا از نازکای گلوی تشنه، زمزمه آب آب را بشنوی.
باید می ماندی تا ستون ستم بلرزد، بی آن که بخواهی بشکنی.
باید می ماندی تا پرده از چهره ی دروغ معاویه کنار رود.
باید می ماندی تا از نزدیک، صدای شکستن استخوان های ستم را بشنوی.
باید می ماندی تا بر خاک افتادن دستهای خالی از مشک را ببینی.
باید می ماندی تا رویاهای بر باد رفته ی یزید را لمس کنی.
باید می ماندی تا روزگار سیاه علقمه را ببینی.
باید می ماندی تا ضرباهنگ خیزران را به بوسه گاه پیامبر بشنوی.
باید می ماندی تا زیر باران هلهله و رقص شام و کوفه، شان نزول «ما رایت الا جمیلا» را تفسیر کنی.
باید می ماندی تا طواف تن پاره های آفتاب را ببینی.
باید می ماندی تا زیر بارش یکریز تازیانه، کاروان را همراهی کنی.
باید می ماندی تا زینب بماند.
باید می ماندی تا حسین جاودانه شود.
باید می ماندی تا شقاوت نماند.
باید می ماندی تا خاطره ی شام فراموش نشود.
باید می ماندی تا رسالت دست های بریده زنده شود.
باید می ماندی تا عاشورا بماند.
باید می ماندی تا آزادگی بماند.
اگر نمی ماندی، داستان کربلا سینه به سینه نمی گشت. عون و جعفر فراموش می شدند. کسی ذوالجناح را نمی شناخت.
اگر نمی ماندی، طواف حسین ناتمام می ماند. کسی از دلتنگی های زینب حرف نمی زد. کسی با خبر از شعله زار خیمه ها و تاریک زار صحرا نبود.
اگر نمی ماندی، هیچکس شان نزول واقعه را نمی دانست. عاشورا در نطفه خاموش می شد. مظلومیت غبار فراموشی می گرفت.
اگر نمی ماندی، کاروان عشق به اسارت می رفت. شام، سنگدل تر و تاریک تر می شد، کسی پرده از روشنی صبح کنار نمی زد.
اگر نمی ماندی، غرور و نخوت و سیاهی و منکر، زمین را می بلعید.
«سید الساجدین(ع)»
89/10/10 1:58 ع
«تقدیر»
الهام موگویی
تقدیر این بود که در آن وانفسای ستم، در آن جنگ نابرابر و در آن سیل خون و دریای عطش، تو بمانی!
تو بمانی و پرده از اسرار عاشورا برداری و اوج مظلومیت خاندان رسول و نور دیده ی بتول را بر همه بازگویی!
تو بمانی و از داغ 72 خورشید سرخ بگویی؛ از کربلا، از تاسوعا، از عاشورا و گودال قتلگاه و از فرات و از داغ پاره پاره های تن عمو.
تو بمانی و نقاب از چهره ی پلید این نامردانِ مردنما برداری و حق را از ناحق جدا سازی و رسالت پدر را به اتمام رسانی.
تو بمانی و در آن بیابان سوزان، در میان خیمه های سوخته و در میان خیل حرامیان که بر اهل حرم می تاختند، تنها پناه زنانِ بی پناه خاندان پیمبر و کودکان تشنه لب و داغدیده باشی. تو بمانی و سیلی خوردن های عمه را ببینی و تازیانه هایی که بر سر و روی عزیزان پدر، که عمری چون گل، بر روی زانوهایش، دست نوازش بر سرشان می کشید را به چشم خود ببینی.
تو بمانی و طبل رسوایی یزید و شامیان و کوفیان را در گوش تاریخ به صدا درآوری و دست افشانی نیرنگ بازان سست ایمان و بی وفا را در ورود کاروان اسیران، خاموش سازی و با قامت استوارت، کفر مجسّم را به زانوی عجز نشانی و با خطبه ی آتشینت، کاخ شام را به لرزه درآوری.
تو بمانی و عمری بر فاجعه ی کربلا اشک بریزی و پرده پرده، رازهای عاشورا را فاش کنی و مُهر ننگ و ذلّت را بر پیشانی ناحق بنشانی.
تو بمانی و شمشیر دعایت، سپر بلا گردانِ مسلمین شود و سوز راز و نیازهای شبانه ات، سکوت شب های تار را در هم شکند و راهنمای هدایت عاشقان آل محمّد شوی.
امّا دیگر آسوده باش، که لحظه ی دیدار فرا رسید و پدر، تو را می خواند. فرشتگان آسمان، بانگ الرحیل سر داده اند و درهای بهشت، بکی پس از دیگری گشوده می گردند.
ای امام عارفان و مقتدای سالکان، ای زینت عبادت کنندگان و سید ساجدان! لحظه ی رهایی فرا رسید و بقیع، بی صبرانه چشم به راه است تا دردانه ی حسین را در آغوش خویش جای دهد.
ما را هم به شفاعت خویش برسان!
لیست کل یادداشت های این وبلاگ :